همه ی دنیای من

سلام یا امام رضا(ع)
سلام آقای مهربونیها..
میخام یه شب بارونی رو یاد خودم بیارم .البته شما حتما یادتونه ،سال گذشته شب شهادتتون
اون روز صبح که از خواب بیدار شدم .خیلی دلم شکسته بود ،بغض گلومو گرفته بود .دلم هوای گریه داشت .دلم می خواست کسی کاری به کارم نداشته باشه،دلم می خواست یه جای خلوت پیدا کنم و اشک بریزم.
تا شب این فرصتو پیدا نکردم.وقتی که شب شد خیلی خوشحال شدم .همین که همه خوابیدن رفتم رو حیاط خونه ،چه بارونی می بارید انگار این بارونه هم هوای دلش بامن یکی بود .رفتم تو ماشین نشستم دستامو گذاشتم رو فرمون ماشین یادته که؟
نمیدونم چطور شد که شروع کردم به حرف زدن با شما.
چه شبی بود اون شب ،به همه ی عمرم چنین شبی رو تجربه نکرده بودم 
کم سرمو بالا میگرفتم و باهات حرف میزدم دوباره میزدم زیر گریه . کلی باهات درددل کردم 
از تو طلب میکردم ...........وتورا واسطه قرار میدادم 
چه شبی شده بود بهم چه قولایی دادیم .من قولشو ازت گرفتم وبهت قول دادم صبور باشم 
قربونت برم یا امام رضا 
تو دلم انگار یکی دلداریم میداد ،انگار کنارم بودی
اینقدر باهم حرف زدیم وقتی به خودم اومدم اذان صبح می گفتن
یا امام رضا (ع)قربونت برم
تو خیلی خوبی ومن شرمسار از اینکه در طول این یک سال بعضی وقتا نا امید میشدم
و باورم نمی شد از تو قول گرفتم
ممنونم که به قولت عمل کردی ،اقای مهربونیها ممنونم 



نوشته شده در پنج شنبه 91/10/21ساعت 4:42 عصر توسط رویا نظرات ( ) |

Design By : Pichak